نوشته: ریچارد داوکینز
ترجمه: امیر غلامی

اشاره: ریچارد داوکینز (Richard Dawkins) دانشمند زیست شناس برجسته و استاد فهم عمومی علم در دانشگاه آکسفورد است. او ملحد و خداناباوری است که شدیداً پروژه‌ی تبلیغ خداناباوری را پی می‌گیرد و دور دنیا راه می‌افتد و بنیادگرایان مذهبی را گیر می‌آورد و با آن‌ها مصاحبه می‌کند و می‌کوشد دین را امری عقب‌افتاده، خطرناک و ضدّ بشر نشان دهد.
او مقالات و کتاب‌هایی هم در تبلیغ عقاید خود منتشر کرده است؛ کتاب‌هایی مانند «ژن خودخواه»، «ساعت‌ساز نابینا»، «صعود به قله‌ی ناممکن»، و «گسیختن رنگین کمان». آخرین کتاب او با عنوان «پندار خدا» که به‌صورت غیر رسمی هم به زبان فارسی ترجمه شده است را می‌توانید از اینجا دانلود کنید. اطلاعات بیشتر درباره‌ی داوکینز را می‌توانید از برخی نوشته‌ها و مطالب اخیر وبلاگ دوست خوبم (یاسر میردامادی) به‌دست آورید.

مطلبی که در ادامه می‌آید نامه‌ی سرگشاده‌ای از وی به وزیر کشور انگلستان است که در آن به نقد تأمین مالی مدارس مذهبی آن کشور پرداخته و به‌عبارت دیگر، با تربیت دینی رایج در آن کشور مخالفت کرده است. نقد این مطلب و مطالب مشابه را به خوانندگان این وبلاگ محوّل می‌کنم.

--------------------------------------------------------------------------------


"میان خرناسه‌ی کفتارها...

اینجا قلب سالم را زالو تجویز می‌کنند "

احمد شاملو، مدایح بی صله


نامه‌ی سرگشاده‌ای به وزیر کشور انگلستان، درنقد تأمین مالی مدارس مذهبی؛
مندرج در روزنامه‌ی آبزرور، 30/12/ 2001

جناب وزیر کشور،

دولت کاملاً بخردانه به این نتیجه رسیده که عضویت در مجلس اعیان نباید موروثی باشد، و امتیازات موروثی لردها یا لغو شده‌اند و یا در شُرف انقراض‌اند. با این حال، درست در همین سال شاهدیم که شما پیشنهاد افزایش تعداد مدارس دینی را مطرح می‌کنید. شما از یک سو اصل وراثت را در مورد عضویت در پارلمان رد می‌کنید، و از سوی دیگر حامی اصل وراثت در انتقال باورها و اعتقادات هستید. آخر ادیان دقیقاً چنین سرشتی دارند: دین‌ها عقاید و باورهای موروثی هستند. در اینجا مایلم از مقاله‌ی جالبی در روزنامه‌ی گاردین هفته‌ی پیش نقل قول کنم که در آن عالیجناب دون کیوپیت می‌نویسد: " لازم است با سنت دینی کاملاً قطع رابطه کنیم و طرحی نو در اندازیم که مناسب زمانه‌مان باشد."

عقاید و سلایق ما آدمیان متفاوت‌اند، و این یکی از جذابیت‌های ماست. برخی از ما چپ دست هستیم و بعضی راست دست. برخی طرفدار پیوستن به پول واحد اروپایی هستیم و برخی مخالف آن. بعضی‌هایمان بتهوون گوش می‌کنیم و برخی آرمسترانگ. بعضی از تماشای پرندگان لذت می‌برند و بعضی از تمبر جمع کردن. و در همه‌ی این موارد انتظار می‌رود که علائق‌مان متأثر از علائق بزرگترهایمان باشد. همه‌ی این تأثیرپذیری‌ها کاملاً طبیعی و مطلوب به‌شمار می‌آیند.



این‌که تأثیر والدین بر کودک باید قوی باشد کاملاً طبیعی و مطلوب به‌حساب می آید. مقصود من تأثیر ژنتیک نیست، بلکه منظورم همه‌ی تأثیرات ناگزیر فرهنگی والدین بر فرزندان است. انتظار می‌رود که فوتبالیست‌ها در حیاط خانه‌شان با بچه هایشان توپ بازی کنند، آنها را به ورزشگاه ببرند، و شیفتگی خود به مسابقه را به کودکان‌شان منتقل کنند. معمولاً کودکانِ علاقمندان نظاره‌ی پرندگان هم به پرندگان علاقه دارند. و کتابخوان‌ها بچه‌های کتابخوان بار می‌آورند. باورها و سلایق، گرایش‌های سیاسی و تفریح‌ها، همگی از لحاظ آماری از نسلی به نسل بعد منتقل می‌شوند، و هیچ کس گلایه‌ای از این ندارد.


اما هنگامی که نوبت به دین می‌رسد، اتفاق غریبی می‌افتد. به‌جای این‌که به روال معمول که می‌گوییم " انتظار دارم پسر زیدان هم فوتبالیست شود"، بگوییم "انتظار دارم براندت کوچولو هم، که والدین‌اش کاتولیک‌های معتقدی هستند، کاتولیک شود"، با شور و حرارت تمام، و بدون لحظه‌ای درنگ یا تردید می‌گوییم "براندت کوچولو کاتولیک است". این مطلب را چنان حقیقت آشکاری می‌گیریم که انگار نه انگار که براندت کوچولو کوچک تر از آن است که بتواند به خودی خود عقاید پیشرفته‌ای درباره‌ی الاهیات داشته باشد. ما هموراه، به‌جز در مورد دین، معتقدیم که تحصیل در یک مدرسه‌ی خوب به رشد و بالندگی باورها، سلایق، تمایلات، ارزش‌ها و مهارت‌های کودک کمک می‌کند؛ اما هنگامی که نوبت دین می‌رسد، جامعه استثنای بزرگی قائل می‌شود. ما بی گفتگو می‌پذیریم که براندت، از روزی که به دنیا می‌آید، طوقی به گردن دارد که بر آن نوشته شده: این یک بچه کاتولیک است.

آن یکی بچه پروتستان است؛ آن دیگری بچه هندو است؛ آن یکی بچه مسلمان است؛ آن کودک فکر می‌کند که خداها خیلی زیاد هستند؛ آن کودک دیگر حتی یک خدا را هم به زور قبو ل دارد. اما چنین تصوراتی از کودک داشتن مضحک است. برچسب زدن به کودک تازه متولد شده، و او را پیشاپیش بر پایه‌ی دین موروثی والدین‌اش، یا حتی به ضرس قاطع، پیرو فلان یا بهمان دین خواندن، بدین معناست که برای کودک اعتقاداتی در مورد کیهان و خلقت، دنیا و عقبی، درباره‌ی اخلاق جنسی، سقط جنین و بهمرگی قائل شویم. این نوعی سوء استفاده‌ی ذهنی از کودک است.

فکر نمی کنم بتوان در برابر این اتهام [سوءاستفاده ی ذهنی از کودکان] دفاع شایسته ای ارائه داد. با این حال، این برچسب زدن به کودکان تقریباً به اجماع پذیرفته شده است. ما حتی در موردش فکر هم نمی کنیم. اما اگر خرده شکی در این مورد باقی است، بگذارید این موارد را ملاحظه کنیم: این بچه یک مارکسیست خط گرامشی است. آن بچه یک سندیکالیست تروتسکیست است. آن بچه ی دیگر یک محافظه کار مخالف پیوستن به اتحادیه ی اروپا است. این بچه اقتصاددان کینزی است. آن بچه کلکسیونر تمبر است.توجه کنید که این نوع ادعا با این بیان فرق دارد که بگوییم " ممکن است این بچه کلکسیونر تمبر شود، چون پدرش در راه علاقمند کردن او به تمبر از هیچ تلاشی مضایقه نمی کند." اشکالی در این ادعا نیست. اما، "این بچه کلسیونر تمبر است" چه؟ اصلاً پذیرفتنی نیست، نه؟ با این حال، وقتی نوبت دین می رسد، حتی یک لحظه هم در انگ زدن درنگ نمی کنید. و، در پرانتز عرض کنم، هیچ کس حتی گاهی هم به مخیله اش خطور نمی کند که کودکی را "بچه بیخدا" بخواند، کمتر از همه خود بیخدا ها. خوب این درست ، اما چرا استانداردهای دوگانه به کار می بریم؟

به نظرم دیگر لازم نیست بیشتر از این بکوشم شما را متقاعد کنم. تأثیرگذاری والدین بر عقاید و باورهای کودکان ناگزیر است و محل بحث نیست. اما برچسب زدن به کودکان، که فرض را بر قاطع بودن تأثیر والدین می گذارد، شریرانه و غیرقابل دفاع است. خوب، ممکن است با لحن تسلی بخشی بگویید: نگران نباشید، صبر کنید تا کودک به مدرسه برود، خودش درست می شود. کودک در مدرسه عقاید و آداب گوناگونی را خواهد آموخت و می آموزد که به تنهایی بیاندیشد، و نهایتاً خودش دست به انتخاب بزند. خوب، بد نیست این طور فکر کنیم.

اما در عمل چه می کنیم؟ درعمل بودجه های کلانی صرف می کنیم و مدارسی دینی بنا می کنیم. انگار که انگ زدن به طفل تازه متولد شده کافی نبوده، حال باید داغ آن آپارتاید ذهنی تجدید و تحکیم شود. کودک باید در مدارس دینی مطلوب والدین اش عقایدی را بیاموزد که با آنچه کودک همسایه در مدرسه ی مجاور می آموزد در تضاد اند.



'بچه پروتستان' ها را به مدارس پروتستان می فرستند که دولت بریتانیا برایشان یارانه می پردازد. اگر بخت یار این بچه ها باشد، به آنها نفرت از کاتولیک ها را تعلیم نمی دهند. اما چشم من چندان آب نمی خورد، به ویژه در مورد ایرلند شمالی. نهایت امیدواری مان می تواند این باشد که این بچه ها فقط به این نتیجه برسند که یک اشکالی در کار کاتولیک ها هست. 'بچه کاتولیک' ها هم به مدارس کاتولیک فرستاده می شوند. حتی اگر در آنجا نفرت از پروتستان ها را نیاموزند (که بازهم چندان مطمئن نیستم)، و حتی اگراین بچه ها دچار عصبیت فرقه ای نشوند، می توان یقین داشت که آنچه در درس تاریخ درباره ی ایرلند می آموزند با آنچه که به 'بچه پروتستان' ها تعلیم می شود متفاوت است.

جناب وزیر کشور، حتی اگر نتوانسته باشم شما را متقاعد کنم که دایر کردن مدارس دینی جدید حماقت محض است، دست کم می توانم خرده امیدی داشته باشم که قدری نزد وزارت خانه ی محترم شما حساسیت ایجاد کنم. همان طور که تلاش آگاهی بخش فمنیست ها به این نتیجه رسیده که امروزه دیگروقتی موضوع جنسیت مطرح نباشد، در مقابل اطلاق ضمیر ‘he’رودرهم کشیم، چه بسا نیازمند حساسیت مشابهی در مورد انگ دینی زدن به کودکان هم باشیم.

جناب وزیر، از شما تمنا دارم که در تمام مکاتبات اداری و رسمی خود، از کاربرد عباراتی که کودکان را به انحای مختلف به دین و ایمان خاصی منتسب می کنند احتراز کنید. لطفاً در ایجاد فضایی بکوشید که در آن کاربرد عباراتی مثل 'کودکان کاتولیک'، 'کودکان پروتستان'، 'کودکان یهودی' یا 'کودکان مسلمان' بدون رو درهم کشیدن ممکن نباشد. این کار فقط مستلزم بذل یک واژه ی اضافی است، برای مثال به جای عبارات بالا بگوییم 'کودکان والدین مسلمان' یا 'کودکان والدین یهودی'.

یکی از هولناک ترین خصایص سرشت آدمی، تمایل به جبهه بندی 'ما' درمقابل 'آنها' است. از آن بدتر اینکه این جبهه گیری 'ما' در برابر 'آنها' از نسلی به نسل بعد منتقل، و به کشت و کشتارهای مهیب تاریخی منجر می شود. اگر برچسب های لازم برای ارضای فرقه گرایی مان فراهم نباشد، خودمان چنان برچسب هایی اختراع می کنیم. بچه ها را به دارودسته های مجزایی تقسیم می کنیم که هر کدام عَلََم و کتل خود را دارند. در برخی محله های لوس آنجلس، جوان ورزش دوستی که طرفدار تیم محبوب محله نباشد در معرض خطر مرگ قرار دارد. در آزمایش های انجام شده، خود کودکان بدون دلیل خاصی برای خود دارودسته درست می کنند، و برای خود برچسب انتخاب می کنند، گیریم دسته ی قرمزها یا دسته ی آبی ها. در کوتاه زمانی، بین قرمزها و آبی ها مرافعه در می گیرد. قاعده ی بازی همیشه این است که: به رنگ خودت وفادار باش، و با رنگ های دیگر بستیز. این دارودسته بازی ها می توانند به شرارت های غریبی بیانجامند.

وقتی کسی کودکان را فرقه بندی نکند، قضیه از این قرار است. حال تصور بفرمائید که چه می شود اگر خود ما هنگام تولد کودک به او برچسب قرمز یا آبی بزنیم. این بچه را به مدرسه ی آبی ها بفرستیم و آن یکی را به مدرسه ی قرمزها. به کودکان آبی بیاموزیم که قرار است بعدها همسران آبی داشته باشند، و کودکان قرمز هم همسران قرمز داشته باشند. با این وصف، آنها هم وقتی بچه دار شدند، همان طوق را بر گردن طفل شان می نهند و قس علی هذا. و اگر این نسخه را تا به ابتدا دنبال کنیم به کجا می رسیم؟ آیا توضیح بیشتری لازم است؟

ایده ی مدارس دینی همان قدر ناموجه و نامعقول است که ایده ی موروثی بودن کرسی های مجلس اعیان. اما شیوه ی انتخاب لردهای مجلس اعیان هرقدر هم غیردموکراتیک باشد، و خودشان هم غالباً کمی غیرعادی باشند، اما دست کم خطرناک نیستند. اما مدارس دینی به اقرب احتمال خطرناک هستند. یک استدلال پراگماتیک هم باقی می ماند که باید به آن اشاره کنم. برخی می گویند گرچه ایراد اصولی فوق به مدارس دینی وارد و خردکننده است، اما در هر حال دانش آموزان این مدارس نمرات بهتری دارند. خوب، شاید این طور باشد. اما اگر چنین است بگذارید حجاب این راز را کنار بزنیم تا همه از این موهبت بهره مند شوند. اما، چه حجاب رازی در کار باشد و چه نباشد، تحلیل دقیق نشانگر هیچ رابطه ای میان ایمان و موفقیت تحصیلی نیست. سرّ موفقیت مدارس مذهبی در مقررات و ضوابط خاصی نهفته است، که شکل گیری آنها سالها به طول انجامیده، و به دلایلی که هیچ ربطی به دین ندارند، در برخی مدارس وابسته به کلیسای انگلستان و کلیسای کاتولیک رومی ایجاد شده اند. و وقتی مدرسه ای نامبردار شد، شهرت خود را پاینده می کند. چون والدین جاه طلب و عاشق تحصیلات عالیه می کوشند هر طور شده فرزندانشان را درآن مدراس ثبت نام کنند، حتی اگر برای این کار مجبور شوند تظاهر کنند که کلیسارو هستند.



در هر حال، آیا ما قبلاً چنین 'استدلال پراگماتیک'ی را نشنیده ایم؟ چرا، در بحث از موروثی بودن کرسی های مجلس اعیان هم این ادعا مطرح بود. عده ای می گفتند که گیریم موروثی بودن کرسی های نمایندگی مجلس اعیان غیردموکراتیک باشد، اما نتیجه می دهد. همیشه به قدر کافی اعیان و اشرافی هستند که در علمی استخوان خرد کرده اند. برخی متخصص ماهیان پرنده ، یا آسیاب های بادی هستند؛ بعضی پزشک هستند و در مورد خدمات درمانی مطالب ارزنده ای برای گفتن دارند.؛ بسیاری شان کشاورز بوده اند و می توانند در مورد سیاست های زراعی دولت صاحب نظر باشند. و بر خلاف اوباش مجلس عوام، همه شان ادب گفتمان را دارند. گیریم که انتخاب شان غیردموکراتیک باشند، اما خوب انتخابی از کار درآمده است.

اما این استدلال دست و پای دولت را برای برچیدن بساط نمایندگی موروثی نبست. اگر شما یک عده از میان کسانی که ثروت و تحصیلاتی بیش از میانگین جامعه دارند، و نسل اندر نسل در خانه های مملو از کتاب بزرگ شده اند دست چین کنید، اصلاً جای شگفتی نیست که بالآخره برخی از آنها متخصص و متبحر در چیزی از آب درآیند. استدلال پراگماتیک که می گوید نمایندگی موروثی خوب است، چون خوب نتیجه می دهد، همان قدر بیمایه است که بگوییم 'هرچه می خواهی در مورد موسولینی بگو، اما دست کم در دروه ی او قطارها به موقع حرکت می کردند'. حد و حدودی هست که فراسوی آنها اصل پراگماتیسم قابل اعمال نیست. دولت در مورد نمایندگی موروثی به این حدود رسید. استدلال پراگماتیک به نفع مدارس دینی هم وضع مشابهی دارد، اما با قوت کمتر. استدلال مبتنی بر خطای اصولی ایجاد مدارس دینی هم مشابه استدلال علیه نمایندگی مورثی است، اما با قوت بیشتر.

درباب اینکه چه می توان کرد، البته نمی خواهیم مؤسساتی را که به خوبی عمل می کنند نابود کنیم. شیوه ی منصفانه این نیست که به آن مدارس فرقه ای که سوبسید نمی گیرند کمک کنیم، بلکه آن است که جایگاه دینی مدارس موجود را از میان برداریم (درست همان طور که شیوه ی منصفانه ی ایجاد توازن در مجلس اعیان، این نیست که به تعداد اسقف ها، ملّا و خاخام و عالیجناب های ادیان دیگر به آن مجلس دعوت کنیم، بلکه این است که اسقف های موجود را بیرون بیاندازیم). با این همه کاری که امسال در مورد مجلس اعیان کرده ایم، پافشاری بر تأمین مالی مدارس دینی دیوانگی خیره سرانه ایست.

ارادتمند،

ریچارد داوکینز

استاد کرسی چارلز سیمونی

دانشگاه آکسفورد